این آینه آینه ی من نیست عزیزان
آیینه ی من زود شکن نیست عزیزان
از غرق شدن در تن یک جوی حقیر است
فریاد من از غرق شدن نیست عزیزان
گردیده پر از سوزن سوزان دهن من
در لال شدن جای سخن نیست عزیزان
همیشه غرق شدن بد نیست. گاهی غرق شدن در رویاها و آرزوها شیرین و دل انگیز است .همچنین غرق شدن در کار و یا مطالعه یک کتاب جالب و هیجان انگیز، این نوع غرق شدگی باعث می شود دیگر به مشکلات و معضلات دنیای واقعی اطرافت توجه نکنی، برایت مهم نیست چه کسی در چه مسندی قرار می گیرد و این ناآگاهی از مسائل سیاسی و اقتصادی جامعه چه لذتی دارد، واقعا بی خبری و بی خیالی چه دنیای شیرینی است.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۷/۰۸/۲۸ساعت 12:54  توسط لیلا قریب
|
از مهر امسال تدریس در دبیرستان بزرگسالان رو تجربه می کنم، وقتی برای اولین بار وارد کلاس شدم از دیدن شاگردانم تعجب کردم چون از سن 17 تا 50 سال در کلاس بودند پیش خودم گفتم واقعا آموزش دادن به کسایی که بعد از سالها جدایی از تحصیل دوباره تصمیم به درس خوندن کردند سخته و تصمیم گرفتم درس ها رو به روش ساده تر و قابل فهم تری ارائه بدم . نکته جالب اینجاست که آنهایی که سنشان از همه بالاتره با علاقه خیلی بیشتری درس می خونند و مثل دختر دبیرستانی ها ی درسخون برای گرفتن نمره بهتر تلاش می کنند و برق لذت بردن از نمره20 را در چشماشون می بینم. هفته گذشته از هر دو کلاس امتحان گرفتم ، بالاترین نمره کلاس ها رو مسن ترین خانوم ها گرفتند، دلیلش هم این بود که اونا برای یاد گرفتن اومدند و دیگه نمی خواند فرصت ها رو از دست بدند چون به خواسته هایی که نرسیده بودند می خواند برسند و از لحظه لحظه عمرشون دارند استفاده می کنند.
اما برعکس جوونترهای کلاس پایین ترین نمره ها رو گرفتند برای من خیلی عجییب بود اینها که تازه از درس فاصله گرفتند، اینها که باید انگیزه بیشتری برای درس خوندن داشته باشن، اینا تازه اول راهند چرا؟ جوابش معلومه بی انگیزه و ناامید از زندگی، یک حالت خستگی در چشماشونه، باید اسم این نسل رو گذاشت نسل ناامید، نسلی که به آینده خوش بین نیست و براش مهم نیست که چی پیش می آد و هیچ تلاشی برای ساختنش نمی کنه و شاید هم هنوز قدر فرصت ها رو نمی دونن و نمی دونن که وقت طلاست.
این روزها دوباره دارم فیلم هایی که نرفتم سینما ببینم رو از کلوپ می گیرم و هی تند تند فیلم می بینم، یکی از این فیلم هایی که دیدم زن ها فرشته اند بود حالا نمی خوام اینجا نقدش کنم ولی همین که برای لحظاتی خندیدیم و خانومها هم آخر فیلم برنده شدند خوب بود اگه اینروزها بی حوصله اید برید چند تا فیلم کمدی بگیرید و بخندید خیلی خوبه
اما دیشب خیلی خوش گذشت آخه رز عزیزم رو دوباره دیدمش و کلی با هم حرف زدیم آخه ما نکات مشترک زیادی با هم داریم وقتی رز می آد خوانسار فکر می کنم یکی از اعضای خونوادم اومدند دیدن یک همشهری تو غربت خیلی شیرین و هیجان انگیزه خیلی خوشحالم که رز رو تو اینترنت پیدا کردم.
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۷/۰۸/۲۴ساعت 12:41  توسط لیلا قریب
|
آيا شما هم فكر مي كنيد مردها گرگ هستند و زن ها بره؟ چگونه يك بره مي تواند كنار گرگ سال ها زندگي كند و توليد مثل نمايد؟ يادم مي آد وقتی به سن نوجواني و جواني رسيدم اين هشدار را بارها شنيدم كه وقتي وارد اجتماع مي شوي مراقب باش مردها گرگ هستند، و شايد همين حالا هم وقتي پاي صحبت بعضي دوستان و آشنايان مي نشينم واقعا توصيفات عجيب و غريبي در مورد جنس ذكور مي شنوم شايد شنيدن اين حرف ها از زن هاي كم سواد و قديمي خيلي مرا مبهوت نمي كند اما شنيدن اين بحث ها از زبان افراد تحصيل كرده و اجتماعي برايم غير قابل درك است، بعضي از اين عزيزان مردها را موجودات غير قابل اعتماد و هوسران و حيله گر مي دانند كه فكر مي كنند مرد به محض اينكه به توانايي مالي رسيد حتما زندگي مخفي براي خود درست خواهد كرد و اين باور را دارند كه بايد ولخرجي كرد و مرد را هميشه بدهكار كرد تا به قرض و قوله هايش فكر كند و منحرف نشود.
اما ديدگاه من كاملا متفاوت است من هميشه با چشم باز به اطرافم نگاه مي كردم و سعي مي كردم طعمه ديگران نشوم وقتي هم مي خواستم ازدواج كنم آگاهانه انتخاب كردم و به اين درجه از ايمان رسيدم كه بهترين گزينه را انتخاب كرده ام كه مي توانم در كنارش به خوشبختي و آرامش برسم اين ايمان در انتخاب به من اعتماد مي دهد و مي دانم كه او هيچوقت به من خيانت نخواهد كرد و همانگونه كه او به من اعتماد كامل دارد. من هيچوقت مردها را گرگ نمي ديدم شايد بخاطر اين بود كه پدرم گرگ صفت نبود او هميشه مثل يك ستون و سايبان براي ما بود و هست. اما وقتي من نظر خودم را در مورد مردها مي گويم به من مي خندند و گاهي احساس تاسف و دلسوزي مي كنند و مي گويند تو خيلي ساده و مثبت انديش هستي.
من هيچوقت در زندگي ديگران كندو كاو نمي كنم و رفتار همسرم را با همسران ديگران مقايسه نمي كنم چون مي دانم انسان ها با هم متفاوتند و هركس به روش خودش زندگي مي كند و به روش خودش دوست دارد، من فقط اين را مي دانم كه اعتماد و راست گويي پايه و اساس خوشبختي و آرامش است و بي اعتمادي و دروغ ويرانگر است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیاپیش می گویم که منظورم به هیچ وجه مردهای خوانسار نبوده و نیستند چون بعید نیست چند روز دیگر بعضی از خوانساری های عزیز من را به اتهام نسبت دادن مردها به گرگ به دادگاه بکشند
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۷/۰۸/۱۴ساعت 11:44  توسط لیلا قریب
|
امروز كه از پنجره به بيرون نگاه كردم ديدم اكثر درختها رنگارنگ شده اند. يك طيف از رنگ زرد روشن تا قهوه اي تيره، يك رنگين كمان رنگارنگ از برگها.

هميشه در پاييز دوست داشتم شعر بگويم اما هيچوقت نتوانستم! من در نقاشي و شعر هيچوقت استعداد نداشتم. امسال برگها به خاطر خشكسالي زودتر تسليم پاييز شدند اما بيد مجنون قشنگي كه در پشت خانه ماست هنوز تسليم نشده و برگهايش هنوز هم سبز مانده اند. از وقتي كه در خوانسار زندگي مي كنم به خاطر زمستانهاي طولاني و سردش هميشه منتظر آمدن بهارم. جالب اينجاست كه درخت بيد مجنون از همه ديرتر برگهايش مي ريزد و از همه زودتر جوانه مي زند و اواخر بهمن كه چشمم به جوانه هاي ريز بيد مجنون مي خورد به خودم مژده مي دهم كه بالاخره بهار دارد كم كم مي آيد بخاطر همين بيد مجنون را دوست دارم.
***
وقتي در پياده روهاي پرپرگ خيابان امام قدم مي زنم از صداي خش خش برگها دلم مي گيرد. از جان دادن برگهاي خشك قشنگ در زير پاهايم و له شدنشان عذاب مي كشم. دوست دارم زود پاهايم را بردارم تا لهشان نكنم. اما نمي دانم بعضي از ما كه انسان نام گرفته اند و اسم شريف آدم را يدك مي كشند چطور و با چه وجداني همنوعان خود را له مي كنند و براي رسيدن به اهداف خود از انسان هاي ديگر براي خود نردبان مي سازند.
اين روزها به اين فكر مي كنم كه آيا همه شايسته خوبي، لطف و خدمت هستند؟ وقتي صادقانه براي كسي يا كساني خدمت مي كني و جوابش را در عين ناباوري خصمانه دريافت مي كني و تمام معادلاتت در مورد شناخت آدم ها تغيير مي كند، چه احساسي خواهي داشت؟
راستي چرا رنگ همه آدمها مثل بهار سبز نمي ماند؟ آيا تجلي زيبايي و رنگ رنگ بودن پاييز در وجود انسانها هم زيباست؟
و آيا هرگز در خود نگريسته ايد؟
و ايا از خود پرسيده ايد كه چه رنگي داريد؟!
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۷/۰۸/۰۵ساعت 22:11  توسط لیلا قریب
|