دل نوشته های دختری از دیار باران
دوستی داشتیم که بسیار شوخ و بذله گو بود، اما متاسفانه یک سالی است که دیگر در میان ما نیست.
این دوست عزیز یک تکیه کلام جالبی داشت، به هرکس می رسید می گفت: خودت باش و این جمله او همیشه به دلم می نشست. واقعا که اکثر آدمها خودشان نیستند و باطن و ظاهر آنها با هم یکی نیست، خودت باش یعنی باطن پنهانت را با ظاهر آشکارت یکی کن و خود را بیشتر از آنچه هستی نمایان نکن. ریا نکن.
اگر ادعای ایمان و تقوا داری باید ایمانت در عملت تجلی پیدا کند. ایمان بی عمل فایده ای ندارد. از روبرو دوست و درپشت سر دشمن نباش و خنجر نزن، اگر ادعای دوستی داری مردانه مرا نقد کن و برای اصلاح من راه حل بده.
در اینجا شعرزیبایی از مرحوم قیصر امین پور می نویسم که چندی پیش در وبلاگ سودابه عزیز خواندم و بی مناسبت با موضوع امروزم نیست.
در اين زمانه هيچ کس خودش نيست
کسي براي يک نفس خودش نيست
همين دمي که رفت و بازدم شدنفس- نفس ، نفس - نفس خودش نيست
همين هوا که عين عشق پاک استگره که خورد با هوس خودش نيست
خداي ما اگر که در خود ماستکسي که بي خداست، پس خودش نيست
دلي که گرد خويش مي تند تاراگرچه قدر يک مگس ، خودش نيست
مگس به هر کجا به جز مگس نيستولي عقاب در قفس خودش نيست
تو اي من، اي عقاب بسته بالماگر چه بر تو راه پيش و پس نيست
تو دست کم کمي شبيه خود باشدر اين جهان که هيچ کس خودش نيست
تمام درد ما همين خود ماست تمام شد، همين و بس : خودش نيست!
ده سال پیش در چنین روزهایی بود که نگاهم با نگاهی آشنا شد که بعدها منجر به پیوندی جاودانی و زیبا شد. در آن زمان من دانشجوی ترم 3 بودم که در تکاپوی گرفتن انتقالی به دانشگاه زادگاهم بودم اما با موانع زیادی روبرو شدم، غافل از اینکه دست تقدیر غربت را برایم رقم زده بود.
دلم می خواهد در اینجا شعری را که همسرم در حال و هوای آنروزها سروده و بعدها به من داده بنویسم.
انتظار
آه! شب بود و انتظاری سبز
من و اشکی که در محاصره ماند
حسرت دیدن دوبارهء ماه
در نگاه لطیف پنجره ماند
از پس شیشه های مات و کبود
در دل یک سکوت رویایی
بارها زیر لب تو را خواندم
تا که شاید دوباره باز آیی
می کشم با نگاه خسته ی خویش
چند خط سپید بر دیوار
چوب خطٌ خیال می گوید
چند ساعت گذشته از دیدار!
چشم من می کند تو را ترسیم
دلم من می کشد چنین فریاد
جاودان تا همیشه خواهد ماند
عشق شیرین و قصهء فرهاد....
ای که همچون بهار سرسبزی
ساده و پاک همچو بارانی
می روی از کنار من اما
در خیالم همیشه می مانی...
------------------------------------------------------------------
پ ن ۱. این ابیات بعداْ اینطور اصلاح شد:
می کشم با نگاه خسته ی خویش
چند خط سپید بر دیوار
می کنی در وجود من غوغا
می شوی در خیال من تکرار!