یادباران

دل نوشته های دختری از دیار باران

سال نصف شد

تابستون، ماه رمضون و مسافرت هم تموم شد، امروز سال 88 نصف شده و فردا اول مهر و شروع مدرسه هاست، هشت ساله که به انتظار اول مهر روزشماری نمی کنم! تازه اول مهر که میشه دلتنگی های من هم شروع میشه. دلم هوای پشت میز نشستن، یادگرفتن و دوستی های ناب دوران مدرسه رو کرده. یه بغض سنگینی توگلوم منتظر شکستنه و می خواد که صحرای خشک صورتمو بارونی کنه. وای که چقدر اون روزا قشنگ بود.

دوباره باید همت کنم و یه کلاسی واسه خودم دست و پا کنم. باید از خونه بزنم بیرون وگرنه افسرده میشم. توی غربت زندگی کردن خیلی سخته اما بدترش اینه که توی یک شهر کوچیک زندگی کنی بدون هیچ امکانات تفریحی با آب و هوای سرد و خشن و بدتر بدتر اینکه همسرت پرمشغله باشه؛ در چنین شرایطی فقط باید شاغل باشی تا نصف وقتت پر بشه و به بهانه کار حداقل روزی یکبار از خونه بیرون بری. من همیشه دوست داشتم توی یک شهر بزرگ پرجمعیت زندگی کنم. تا به حال که نشده اما امیدوارم بتونم بزودی جایی که دوست دارم زندگی کنم، چون حس می کنم تحملم داره کم کم تموم میشه.

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۸/۰۶/۳۱ساعت 19:53  توسط لیلا قریب  | 

من هستم

بعضی اوقات خیلی احساس خوشبختی می کنم ، دوست دارم با ولع بیشتری هوا رو به درون ریه هام بفرستم و از نفس کشیدنم لذت ببرم ، از مامان گفتن باران و ماهان کیف می کنم و بالاخره از شستن ، رفتن ، سابیدن و پختن لذت می برم و خم به ابرو نمی آرم اما بعضی روزها حس می کنم هیچی سرجاش نیست و به این نتیجه می رسم که زحماتم ، کارهایم و خستگی هایم دیده نمی شه و آنموقع هست که کسالت و روزمرگی به سراغم می آد.

امروز پنجمین روز ماه رمضون سال 88 هست و من خوشحالم که در ماه رمضون امسال حضور دارم و این فرصت به من داده شده کمی به خودم به کارهام به اشتباهاتم دوباره فکر کنم و با توکل به خدا از اینی که هستم بهتر بشم. بعضی وقت ها که به بدی های دیگران فکر می کنم به این نتیجه می رسم که من چقدر خوبم و به خودم امیدوار می شم، اما بهتر همیشه به بهتر از خودمون فکر کنیم تا بدی های کوچکمون هم اصلاح کنیم.

 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۶/۰۴ساعت 17:54  توسط لیلا قریب  |