یادباران

دل نوشته های دختری از دیار باران

آزادی

از مرگ ...
هرگز از مرگ نهراسیده ام

اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود .
هراس ِ من ـ باری ـ همه از مردن در سرزمینی ست

که مزد ِ گورکن
از بهای آزادی ِ آدمی

افزون باشد .

جستن

یافتن

و آن گاه

به اختیار برگزیدن

و از خویشتن ِ خویش

بازویی پی افکندن ـ

...

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم .

شاملو

 

دیروز با یکی از دوستان که اتفاقا قلم خوبی هم دارد، تلفنی صحبت کردم، بهش گفتم چرا دیگر نمی نویسی و وبلاگت چرا اینقدر دیر به دیر آپ می شود؟ به من گفت: دیگر نمی خواهم ادامه بدهم وقتی حتی در دنیای مجازی نمی توانی آزادانه از افکار و عقایدت بنویسی یا حتی نمی توانی سایت اشخاص و گروههای سیاسی جناح  خاصی را لینک کنی، برای چه و از چه بنویسم؟ می ترسم! می ترسم بعضی افراد که دنبال سوژه می گردند تا برای دیگران پاپوشی درست کنند سوء استفاده کنندو برایم دردسر درست کنند. می دانی که در این مملکت هر چه محافظه کارانه عمل کنی موفق تری . یا اصلا بهتر است حزب باد باشی ، اینطوری خیالت راحت است موقعیت خودت و خانواده ات دچار مشکل نمی شود. جایی که ما زندگی می کنیم برای بدست آوردن یک شغل و یک موقعیت اجتماعی باید از چند فیلتر بگذری. شایسته سالاری و تجربه و تعهد شعاری بیش نیست.

بعد از خداحافظی از دوستم به این فکر افتادم که این روزها مردم اینقدر درگیر مسائل و مشکلات اقتصادی شده اند که دیگر کلماتی مانند سیاست و آزادی بیان و حقوق اجتماعی از یادشان رفته
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۷/۰۳/۲۵ساعت 15:21  توسط لیلا قریب  |