اتهام
انسان همیشه در خطر اتهامهاست
حتی زمان آمدن و وقت رفتنش
انگار بر مصیبت خود گریه می کند
وقتی که داغ فتنه درافتاد بر تنش
اینجا به جرم زنده شدن کشته می شویم
شاید نفس کشیدن ما جرم دیگریست
هر کس برون فتاد از این حلقه خوش بُود
در حیرتم که آمدن ما برای چیست؟!
آری! اگر چه بر همه لبخند می زنم
یک کوه غصه دارم و دریایی از غمم
روزی که ازبرابر چشم تو بگذرم
تنهاترین و خسته ترین مرد عالمم...
** شعر از: همسرم خسرو
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۷/۰۴/۰۷ساعت 17:15  توسط لیلا قریب
|