زندگی
آه اي زندگي منم كه هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فكرم كه رشته پاره كنم
نه بر آنم كه از تو بگريزم
همه ذرات جسم خاكي من
از تو، اي شعر گرم، در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
كه لبالب زبادهء روزند
امروز مي خواستم گلايه كنم، شكوه كنم ، غر بزنم . از چي؟ از اين همه بي عدالتي، تنهايي ، خستگي ....
اما باز به خودم نهيب زدم و گفتم ناشكري نكن، خدا راشكر كن ليلا، بخاطر اين همه چيزهاي خوبي كه بهت داده اين روزهاي سخت هم ميگذره پس از لحظه لحظه عمرت لذت ببر ، حتي از خوردن يك قاچ هندوانه خنك در بعدازظهر گرم مرداد و يا نوشيدن يك فنجان چاي داغ با ليمو اماني در خنكاي غروب در تراس خانه ات. از اين كه يك زني و مظهر عشق خدايي و از اينكه مادر دو تا بچهء شيطون وروجك هستي .
واي كه اين روزها من چقدر كار نيمه تمام دارم و چقدر زود خسته مي شم و از كوره در مي رم و بعدش هم مثل دختربچه ها شروع مي كنم به گريه و بعد احساس سبكي و آرامش مي كنم و با خودم مي گم چه خوبه كه يه زنم و براحتي مي تونم احساساتم رو بروز بدم و مثل مردها مجبور نيستم احساساتم رو پشت يك نقاب به نام غرور مخفي كنم .
فكر كنم سطر دوم شعر بالا با مطالبم كانتراست داره ، مهم نيست زندگي لبريز است از كانتراست ها
![]()