یادباران

دل نوشته های دختری از دیار باران

زندگی در لحظه

بعد از مدتی دوباره برگشتم، دلم برای نوشتن تنگ شده بود هرچند سوژه ای به ذهنم نرسید که درباره اش بنویسم.
توی این مدت سعی کردم به چیزی که ذهن منو آشفته می کنه فکر نکنم؛ نه نگران آینده باشم نه حسرت گذشته بخورم. نه دلم شور کسی رو بزنه، نه دلواپس چیزی بشم. اما دیدم نمی شه. یعنی من یاد نگرفتم در لحظه زندگی کنم. هر چند گاهی اوقات سعی کردم فکرم رو از همه چیز و همه کس آزاد کنم، اما زیاد طول نکشید. فکر می کنم خاصیت اکثر آدما اینجوریه، گاهی اوقات به آدمای بی خیال حسودیم میشه. به کسایی که دنیا رو آب می بره اونا رو خواب می بره!

یک سال دیگه به سنم اضافه شد. نپرسید چند سالمه، چون این یک راز زنونه است!! پیش خودم فکر می کنم که چه زود گذشت. وقتی به پشت سرم نگاه می کنم، می بینم اکثر روزهای زندگیمو دوست داشتم زود بگذره، اما حالا افسوس می خورم. مثلا دوران دانشگاه یا مدرسه دوست داشتم زود بگذره. حالا هم دوست دارم زود بگذره تا عید بشه یا مثلا تعطیلات تابستونی بشه. وای که ما آدما چرا اینجوری هستیم؟ دیگه فکر نمی کنیم این روزهای عزیز جوونیه که داره تند و تند میره و ما هم چه مفت داریم این طلاها و جواهرات با ارزشو از دست می دیم!

در دوران دبیرستان همیشه دوست داشتم یک آدم مهمی بشم: مثلا از اونایی که یک چیزی اختراع می کنند یا یک فرمولی کشف می کنند یا مثلا نویسنده و مولف بشم یا یک پزشک خیلی ماهر! اما وقتی تو دانشگاه زبان قبول شدم، تصمیم گرفتم یک مترجم معروف بشم و اسمم پشت جلد کتابا نوشته بشه. نمی دونم، همیشه دوست داشتم یک آدم خیلی مهمی بشم! اما حالا می بینم به هیچکدوم از اون آرزوهام نرسیدم و چه زود دیر شد... 

شاید هم تقصیر این ترشی های خوشمزه مامانم هست که به خورد من داد تا چیزی نشم!  

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۷/۰۹/۲۴ساعت 19:56  توسط لیلا قریب  | 

میرزا کوچک جنگلی

به بهانه شهادت میرزاکوچک جنگلی آزایخواه دلیر خطه شمال

ميرزا يونس معروف به ميرزا كوچك فرزند ميرزا بزرگ، در سال 1259 شمسي در رشت به دنيا آمد. سال‌هاي نخست عمر را به آموختن مقدمات علوم ديني سپري كرد و در سال 1286، در گيلان به صفوف آزادي‌خواهان پيوست و براي سركوب محمدعلي شاه روزانه تهران شد.

همزمان با اوج‌گيري نهضت مشروطه، شماري از آزادي‌خواهان رشت، كانوني به نام مجلس اتحاد تشكيل دادند كه ميرزا كوچك خان هم كه در آن دوران يك طلبه بود، به آنها پيوست.

درسال 1294 به جاي مجلس اتحاد، هيأت‌ اتحاد اسلام، از يك گروه هفده نفري در رشت تشكيل گرديد كه بيشتر اعضاي آن روحاني بودند و ميرزا كوچك خان عضو مؤثر آن بود. به زودي ميرزا، رهبري اين گروه را بر عهده گرفت و پس از اشغال ايران توسط ارتش روسيه تزاري، به مبارزه با اين ارتش پرداختند و روستاي كسما در ناحيه فومن را مركز كار خود قرار دادند. اين هيأت بتدريج گسترش يافته و بخش وسيعي از شمال كشور زير نفوذ آن درآمد و به نهضت جنگل و حزب جنگل مشهور شد. نهضت جنگل فعاليت‌هاي نظامي مختلفي را بر ضد نيروهاي روسي و انگليسي در شمال ايران انجام داد. اما بتدريج دچار اختلافات داخلي گرديد و برخي از سران آن تسليم و يا اعدام شدند.

پس از تسليم خالو قربان، نيروهاي دولتي وارد رشت شدند و چون مذاكرات صلح با جنگلي‌ها به نتيجه نرسيد، به تعقيب نيروهاي جنگل پرداختند. برخي از نيروها متفرق و برخي تسليم و تعدادي نيز كشته شدند. در چنين وضع سختي ميرزا کوچک خان در سرماي شديد زمستان از همسرش خداحافظي كرده و به اعماق جنگل‌ها رفت تا در فرصتي مناسبت بتواند نيروهاي پراكنده را سازماندهي كند؛ اما در اثر سرماي شديد به شهادت رسيد.

درباره روحیات میرزا نوشته اند: میرزا بسیار مهربان بود و با سالمندان و افراد ضعیف با عطوفت و خشوع بر خورد می کرد. بسیار فروتن بود. با برنامه ورزش می کرد و جلسات منظم شاهنامه خوانی و قرائت قرآن را در پایگاه نهضت جنگل برپا می نمود.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۷/۰۹/۱۱ساعت 16:22  توسط لیلا قریب  | 

گاهی

گاهی دلم می خواهددر مورد چیزهایی بنویسم که دغدغه های خودم و خیلی از دخترها و زن هاست، در مورد مسائلی که هر روز با آنها برخورد می کنم و از زبان دوستان و شاگردان نوجوان و جوانم می شنوم. اما من دچار خودسانسوری شده ام و حرف هایم را قورت می دهم حرف هایی که حق من و امثال من است و باید گفته شود و گاهی دردو دل های زنانه است.

من می ترسم

چون هنوز منطق گفتگو و استدلال در جامعه ما حاکم نیست ، چون تعصب در اعماق روح و جان بعضی از انسان ها ریشه دوانده و همیشه ظاهر را می بینند و به معنی فکر نمی کنند. برای اینکه هنوز خیلی ها سلیقه ای فکر می کنند و اگر حرفی یا سخنی برخلاف میلشان باشد با چسباندن بدترین تهمت ها سعی در حذف طرف مقابل می کنند چون........

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۷/۰۹/۰۹ساعت 11:20  توسط لیلا قریب  | 

آذرماه

آذر يعني آرمان كسب و اطلاعات ....... سمبل: كمان ........ عنصر وجود: آتش ...... شعار: من ميبينم ....... سنگ خوش يمن: فيروزه ....... سيّاره: ژوپيتر ....... فلّز وجود: قلع ........ شخصيّت: راوي...... رنگ محبوب: ارغواني ....... - الهام پذير ........ فعّال و پيشرو ....... ارتباط برقراركننده ايده‌آليست

سوم آذر یکی از بهترین و زیباترین روزهای زندگی من هست برای اینکه خدا در این روز ماهان عزیزم رو به من هدیه کرد، شیرین ترین و دل انگیزترین لحظه وقتی بود که چشمم رو باز کردم و ماهان کوچولوی قشنگمو دیدم که داره گریه می کنه و دوسال بعد از آن در ۲۷ آذر ۸۵ باران نازم به دنیا اومد و زندگی رو قشنگتر کرد. تولدمن هم آذر ماه هست تقریبا بین تولد ماهان و باران.خلاصه جناب همسر در این ماه باید حسابی از خجالت ما سه تا در بیاند.

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۷/۰۹/۰۳ساعت 11:15  توسط لیلا قریب  |